گروه جهاد و مقاومت مشرق: در بین آلبومهای عکسی که از شهدا میبینیم، عکس پیکر شهیدی با سر بند «الله اکبر» نظر ما را به خود جلب میکند، عکس جوانی با سیمای زیبا و محاسن بور که معلم فرهنگ و ادب نوجوانان نظام آباد تهران بوده است. شاید به جز شاگرادن این شهید، کمتر کسی بداند این عکس متعلق به شهید «محمودرضا عندالله» است. این شهید بزرگوار در شب عروسی برادرش در عملیات بیت المقدس 2 آسمانی شد. برای آشنایی بیشتر با شهید «محمودرضا عندالله» دل به دلگویههای خانواده شهید دادیم، که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
سرنوشت، زنده ماندن محمودرضا را رقم زد
مادر شهید با آغوش باز و چهره خندان به استقبالمان آمد و از روزهای پر تلاطمی که پشت سر گذاشته بود، برایمان گفت: محمودرضا پسر سومم بود. وقتی به دنیا آمد سه روز بیهوش بود، انگار تقدیر اینگونه رقم خورده بود که او زنده بماند، بزرگ شود و لباس رزم برای دفاع از اسلام به تن کند و در نهایت پس از 23 سال ما را برای همیشه ترک کند و به لقاءالله بپیوندد.
بازی با اسلحه چوبی
پدر شهید رشته کلام را به دست گرفت و ادامه داد: مغازه نجاری داشتم. محمودرضا از کودکی به مغازهام میآمد و با اسلحه چوبی بازی میکرد، اما این بازی با گذشت زمان شکل جدی به خود گرفت! بزرگتر که شد محال بود در خیابان، همسایهای را ببیند که وسیله سنگینی در دستش باشد و تا در منزل کمکش نکند.
محمودرضا درخواست همه را قبول میکرد. ماشینی برایش خریده بودم. یک شب در مسیر بازگشت به خانه، افرادی را دیده و سوار کرده بود. آنها وقتی متوجه شدند محمودرضا به حرفه نجاری آشنایی دارد از او درخواست کردند درهای منزلشان را تعمیر کند و محمودرضا شبانه درخواستشان را پذیرفت و آن اشخاص از لطف و مهربانی محمودرضا مبهوت مانده بودند.
صفای جبهه را به خانه ترجیح میداد
مادر شهید در حالی که با سینی چای به سمتم میآمد، گفت: دامادم که از دنیا رفت، دخترم در خانه خیاطی میکرد. محمودرضا برای کمک به خواهرش لباسهای دوخته شده را میفروخت. این پسر اصلاً در خانه بند نمیشد! دائم در مسجد و مدرسه بود. بچههای محل را که تیلهبازی میکردند از کوچهها جمع میکرد و به مسجد میبُرد. به آنها سرود و قرآن یاد میداد. پی در پی به جبهه میرفت. میگفتم: مادر، آنقدر به جبهه میروی، خدایی نکرده کشته میشوی. تو نباشی من هم میمیرم. جواب میداد: «مادر، رزمندههای دیگر هم مادر دارند. من هم مثل آنها، فکر کن مرا نداری.» میگفتم: مادر در جبهه چه غذایی میخورید. پاسخ میداد: «یک کاسه ماست را همگی دور هم میخوریم.» گفتم: مادر غذای گرم خانه حیف نیست که به جبهه میروی؟ جواب داد: «جبهه صفای بیشتری دارد.»
در آخرین وداع رضایتم را گرفت
پدر شهید در ادامه صحبتهای همسرش گفت: یک روز محمودرضا به مغازهام آمد و گفت: «حاج اقا میخواهم مطلبی بگویم و امیدوارم مخالفتی نداشته باشی. میخواهم به جبهه بروم، فکر کن من از ابتدا به دنیا نیامدهام، اگر ما به جبهه نرویم زنان و بچههای وطنمان در امان نخواهند بود.»
صبح زود عازم جبهه شد. مادرش با یک لیوان شیر در پلهها به دنبالش رفت اما محمودرضا گفت: نمیخورم. دلش طاقت نیاورد، برگشت و لیوان شیر را از دست مادرش گرفت و رفت. این آخرین دیدارمان بود.
ای کاش رخت دامادی را در تنش میدیدم
مادر شهید اشکهایش جاری شد و لحظهای سکوت کرد و سپس گفت: ای کاش رخت دامادی را در تنش میدیدم. روزهایی بود که خودمان را برای مراسم عروسی پسر بزرگمان آماده میکردیم که محمودرضا عازم جبهه شد. او گفت: «مرخصیام تمام شده. به باختران میروم و تا شب عروسی داداش برمیگردم.» برایش کتوشلوار آماده کردم تا از راه آمد، بپوشد و به تالار عروسی برویم. آخر شب که کتوشلوار دست نخورده او را دیدم، دلم لرزید و همان شب او شهید شد.
ماجرای عکس پیکر محمودرضا
مادر شهید نگاهش را به سمت همسرش چرخاند، در حالی که پدر از نحوه شهادت پسرش میگفت و اشک میریخت. پدر شهید گفت: در عملیات بیتالمقدس 2 همراه سه نفر دیگر از ارتفاعات بالا رفته بودند تا عراقیهایی که از بالا، نارنجک میانداختند را از پای درآورند و در جریان این عملیات، عراقیها آر پی جی 11 شلیک کردند که به کنار محمودرضا اصابت کرد و ترکشهایش بر بدن او نشست و محمودرضا در منطقه ماووت عراق به درجه شهادت نائل آمد.
لحظهای سکوت فضای خانه را فرا گرفت، گویی تمام خاطرات محمودرضا از کودکی تا شهادت برای پدر و مادر تداعی شد. پدر از لحظه ثبت پیکر عکس پسرش گفت: بعد از شهادت محمودرضا پیکرش را به سردخانه باختران انتقال دادند و یکی از دوستانش به نام «علی یعقوبی» که علاقه بسیاری به او داشت، صورت محمودرضا را با آب و گلاب شست و بر پیشانیش که تیر اصابت کرده بود سربند «الله اکبر» بست و به دور سرش چفیه انداخت و عکس او را به ثبت رساند.
وصیت نامه شهید محمودرضا عندالله
با اهدای سلام بر حضرت ولیعصر (عج) و نایب برحقش امام خمینی (ره) و درود بی کران به روان پر فتوح شهدای گرانقدر که با اهدای خون خود شجره اسلام و خط ولایت و رهبری را آبیاری و تقویت میکنند و آخرین سلام بر شما امت حزب الله.
لازم دانستم مطالبی را چند به عنوان وصایا و آخرین صحبتها حضورتان عرض بنمایم. مطالبی که شاید هشدار و زنگ خطری است که آینده انقلاب را شاید تهدید کند. صحبتهایم را با آیه شریفه «رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفهقوا قولی» آغاز میکنم و خدایا گواه باش بر من که در این دقایق آخر سخنی جز رضای تو بازگو نکنم.
عزیزان حزب الله! میخواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی، انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان میشود. چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است ولی انقلابی ماندن مشکل. در این راه باید زجر بکشید، مشقت بکشید مگر از فاطمه زهرا (س) بالاتر هستیم. برای تعالی اسلام سیلی میخورد و خون دل میخورد، راستی صحبتی از خون دل شد که دامنه صحبت وسیع هست. من در یک سال اخیر عمرم به صحبت گران مایه شهید مظلوم بهشتی رسیدم که میگفت خون دل خوردن از خون دادن مشکلتر است. باور کنید چقدر در این یک سال اخیر بعد از شهادت دوستانم زخم زبان از مدعیان حافظ انقلاب خوردیم و برای بقای انقلاب و حفظ وحدت تحمل کردیم. حال از عمق جان فریاد میزنم حزب الله چشم و گوش خود را باز کنید. گرگهای در لباس میش را زیرکانه از یکدیگر جدا کنید. حواستان را جمع کنید بزرگترین ضربه را در صدر اسلام منافقین زدهاند و افراد دو چهره بودند و موقعیت فعلی انقلاب از زمان سال 65 و 59 گذشته است. الان حزب الله را ترور نمیکنند، الان ترور فکری و شخصیتی میکنند. الان نیروهای انقلاب را خراب کنند.
مولا شاهد باش من عاشق امام هستم. من هیچ نهادی را به اندازه بسیج دوست ندارم. بسیج معبد عاشقان الله است. بسیج میدان وصل و جهاد و مبارزه در راه رسیدن به معشوق است. بسیج قلب امام است. من قلب امام را میبوسم. همه باید در همه جهت بسیج را تقویت کنند. انقلاب مرهون بسیجیهاست. بسیجیها انقلاب را بیمه کردند. همه بسیجیها را دعا کنیم که ما مدیون بسیجیها هستیم. بسیجی مرد عمل است، لکن از اخلاص آنها باید به نحو احسن استفاد کرد.
الان ساعت 4 بعد از ظهر جمعه است و از خدا میخواهم آخرین کلماتم باشد که بر روی ورق میآورم. بار خدایا خود توفیق ده که لحظات بعد پایم نلغزد و از این دنیای فانی هجرت کنم. در خاتمه میخواهم تمامی برادرها در جهت تقویت بسیج که ارگان انقلاب اسلامی است، گام بردارند. توجه داشته باشید تنها راه تداوم انقلاب در حفظ خط ولایت حضرت امام، تحت سایه وحدت است. دیگر سرتان را درد نمیآورم.
التماس دعا دارم.
محمود رضا عندالله
25 دی 66
گفتوگو از مهسا مهدوی